داستان آموزنده بادکنک من
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
توریسم شهرداری استانبول | 0 | 406 | haddad |
تخلیه فاضلابهای خانگی با تانکرهای شخصی | 0 | 115 | haddad |
من و بابام و اینترنت (طنز) | 1 | 1672 | haddad |
چگونه می توانم آرامش داشته باشم؟ | 1 | 860 | khanevadehh |
تدریس خصوصی در منزل | 0 | 577 | khanevadehh |
جوکهای جدید و خنده دار تلگرام (5) | 0 | 808 | hengame |
عشقولانه ترین داستان به نام شرط عشق | 0 | 783 | hengame |
پیامک زیبای فلسفی | 0 | 632 | hengame |
پیامکهای عاشقانه | 0 | 676 | hengame |
داستان طنز: از فرصت ها استفاده کنید! | 0 | 1198 | mobina |
داستان آموزنده بادکنک من
سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند. سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند.
داستان کوتاه و آموزنده انسان بزرگ و عظیم
بقیه در ادامه ی مطلب...
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان…
عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته!
درصورت مفید بودن مطالب،
برای حمایت از عشق یعنی انتظار
کد زیر را کپی کنید و
در وبلاگ و یا سایت خود قرار دهید.
10000 تومان |
8500 تومان |
36000 تومان |
14900 تومان |
30000 تومان |
20000 تومان |
20000 تومان |
10000 تومان |
20000 تومان |
32000 تومان |